یه دختر و پسر کوچولو داشتن با هم بازی میکردند
پسر کوچک یه سری تیله و دختر چند تا شیرینی داشت
پسر گفت من همه ی تیله هامو بهت میدم و تو هم همه ی شیرینی هاتو به من بده و دختر
قبول کرد.
پسر بزرگترین و زیبا ترین تیله را یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد اما دختر کوچولو همون
طور که قول داده بود همه ی شیرینی ها را به پسر داد.
اون شب دختر کوچو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ را دید...
اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه.به این فکر میکرد که حتما دختر هم یه خورده از
داستان شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...
عذاب برای کسی است که صادق نیست. و آرامش از آن کسانی است که صادقند.
لذت دنیا از آنت کسانی نیست که با افراد صادق زندگی میکنند. از آن کسانی است که با
وجدان صادق زندگی میکنند... .
:: موضوعات مرتبط:
شعر و داستان ,
,
:: برچسبها:
داستان کوتاه ,
داستان پند آموز ,
داستان زیبا ,
داستان ,
داستان تیله و شیرینی ,
داستان پند آموز زیبا ,
داستانک ,
,